شاملو و همه شاعران نسل من

ساخت وبلاگ
ما اجرای قوانین شریعت را خواهانیمما آزادی حجاب وحتی اجباری شدن آنرا خواهانیمما انتظار داریم پیروان همه ادیان ازبین بروند جزدین ماما...ما...ما...همه اینها در کشور خودتان جاری و ساری است دیگر اینجا چه می کنید؟؟؟ترکی مثلی داردکه :دختری عروس می شود در راه خانه شوهر اشک می ریخته پدرش می گوید دخترم دلت نمی خواهدنرو در خانه پدر برتوگشوده است دخترولی می گوید نه پدرجان من هم گریه می کنم هم می روم!!!! شاملو و همه شاعران نسل من...ادامه مطلب
ما را در سایت شاملو و همه شاعران نسل من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sourin بازدید : 3 تاريخ : چهارشنبه 19 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:53

گویا نام کتابی باارزش است

به روزگار ما بی شباهت نیست

مهربانی

آزادی

همدلی

برابری

برادری

یاری

سلامت اقتصادی

حقوق

دادگستری

همه و همه ...

زیر مجموعه

لطافت جوجه تیغی

شاملو و همه شاعران نسل من...
ما را در سایت شاملو و همه شاعران نسل من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sourin بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 29 فروردين 1403 ساعت: 6:45

مرغ سحر ناله سر کنداغ مرا تازه تر کنز آه شرر بار، این قفس رابر شکن و زیر زبر کنبلبل پر بسته ز کنج قفس درآنغمه ی آزادی نوع بشر سرآو نفسی عرصه ی این خاک توده راپر شرر کنظلم ظالم، جور صیّادآشیانم، داده بر بادای خدا، ای فلک، ای طبیعتشام تاریک ما را سحر کن نو بهار است، گل به بار استابر چشمم، ژاله بار استاین قفس، چون دلم، تنگ و تار استشعله فکن در قفس ای آه آتشیندست طبیعت گل عمر مرا مچین جانب عاشق نگه ای تازه گل از اینبیشتر کن، بیشتر کن، بیشتر کن مرغ بیدل، شرح هجرانمختصر، مختصر کن​​​​​​بهار​​​​​ندانستیم چه برسرمان آمدکه کارمان کارنشد بارمان بارنشد که هنوز هم شعرمشروطه برزبانمان جاری است .نوزده آذر ۱۴۰۲ شاملو و همه شاعران نسل من...ادامه مطلب
ما را در سایت شاملو و همه شاعران نسل من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sourin بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت: 15:15

هیچ کس وطن نیست وطن مائیم بورخس شاملو و همه شاعران نسل من...
ما را در سایت شاملو و همه شاعران نسل من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sourin بازدید : 49 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 23:51

باورهای غلط، از انسان های خوب، جنایتکار می سازد.فیدل کاسترو چهل سال شرافتمندانه ظلم کرد و کشورش را به بن بست رساندتا جهانیان بدانند که، آنچه کشوری را آباد می کندنیت های درست نیست، بلکه روش های درست است .

رضا بابایی

شاملو و همه شاعران نسل من...
ما را در سایت شاملو و همه شاعران نسل من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sourin بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت: 14:44

از آخرین یادداشت‌های عباس معروفی، در دوران مبارزه با سرطان:گفته بودی از حال خودم بنویسم. حالا دیگرهجده ماه است که از نان، عدس پلو با نیمروی پر از پنیر، سالاد سی‍زِر، پسته، و خوردنی‌های دیگر فقط یک خاطره در ذهنم مانده. هجده ماه است که به قول پُل سلان صبح می‌نوشم و عصر می‌نوشم. یک سوپ آبکی که توش دو تا قارچ معلق می‌زند، یا شیرموزی که از بیمارستان برام می‌فرستند. فقط می‌نوشم و می‌نوشم. و کدام‌شان نگفته بود: «لذتی در خوردن هست که در نوشیدن نیست»؟سرطان ویرانگرست، و بدتر از آن جراحی‌هاش که بخش‌هایی از بدنت را بردارند دور بریزند؛ یک تکه از استخوان ساقم را گذاشته‌اند جای فک، نصف زبانم را از انتها برداشته تکه‌ای از ماهیچه ر‌انم پیوند زده‌اند به آن، هفت سانت شاهرگم را کوتاه کرده‌اند، دندان‌هام، و بعد هم متاستازی که تومور مغزی شد و از جمجمه‌ام بیرون کشیدند. (ماجراهایی دارد که می‌نویسم.) اگر بزرگواری و مهر و مراقبت رفیق‌های نازنینم پروفسور رحیم رحمان‌زاده، و پزشک معالجم دکتر بهمن مصلحی نبود، نمی‌دانم کارم به کجا می‌کشید. وجود چنین فرشتگانی به من می‌گوید تو خوش‌اقبال‌ترین آدم این شهری. بله. زندگی سرشار از امید و زیبایی ست. می‌خواهم زنده بمانم، شهرزاد درونم را به‌هوش نگه دارم، داستان بنویسم، و بلا از فرزندان مردم بگردانم. و کدام‌شان نگفته بود: «لذتی در مرگ هست که در زندگی نیست»؟دیروز سورملینا بال‌هاش را گشود، بغلش کردم. دست‌های کوچولوش را دور صورتم کاسه کرد: «عباس! تو کی خوب میشی؟» گفتم خیلی زود. گفت: «یعنی چند تای دیگه بخوابم؟» انگشت‌هاش را روی صورتم شمردم. خندید و بوسم کرد. پس راهی ندارم جز این که خوب شوم، کتاب‌های نیم‌کاره‌ام را تمام کنم. یک رمان جدید هم افتاده به کله‌ام که می‌خواهد شاملو و همه شاعران نسل من...ادامه مطلب
ما را در سایت شاملو و همه شاعران نسل من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sourin بازدید : 55 تاريخ : پنجشنبه 20 بهمن 1401 ساعت: 14:02

عارفی را دیدند مشعلی و جام آبی در دست.

پرسیدند : کجا می روی؟

گفت : می روم با آتش ، بهشت را بسوزانم و با آب، جهنم را خاموش کنم تا مردم، خدا را فقط به خاطر عشق به او بپرستند، نه به خاطر لذت در بهشت و ترس از جهنم!

شاملو و همه شاعران نسل من...
ما را در سایت شاملو و همه شاعران نسل من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sourin بازدید : 81 تاريخ : پنجشنبه 20 بهمن 1401 ساعت: 14:02

اگر پاسخي داشتيدكه بر نوجوان پانزده ساله در طول ده روز درزندانتان چه گذشت كه دوام نياورد و بر جانش ناتوان شدو خود بكشت پاسخ زمان ظهور امام عصر را خواهيد يافت .

والسلام

و

شاملو و همه شاعران نسل من...
ما را در سایت شاملو و همه شاعران نسل من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sourin بازدید : 76 تاريخ : پنجشنبه 20 بهمن 1401 ساعت: 14:02

مي دانی وطن چیست صفیه خانم؟ وطن یعنی این‌که نباید همه‌ی این‌ها اتفاق می‌افتاد! ‌

غسان کنفانی نویسنده و شاعر فلسطینی ۸ ژوئیهٔ ۱۹۷۲ در یک حادثه تروریستی کشته شد.

شاملو و همه شاعران نسل من...
ما را در سایت شاملو و همه شاعران نسل من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sourin بازدید : 136 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 12:35

دیروز مجبور شدم بروم ماموریت. جای دوری نبود و فقط دو ساعت رانندگی داشت. پریدم پشت فرمان و زدم به جاده. نیم ساعت نرفته بودم که دیدم مورچه‌ی زرد و درشتی روی داشبورد ماشین قدم می‌زند. لابد به هوای شفتالوی نیمه‌خورده‌ای که یک هفته است افتاده کف ماشین، از پنجره کشیده بالا و آمده داخل ماشین. بعد هم دیده که ای دل غافل، آقای عطار شال و کلاه کرده و  پریده پشت فرمان و دِ برو به سمت ماموریت. تف به این شانس‌ات مظفر. یکی از فوبیاهای من همسفر شدن با هر گونه حشره‌ای در ماشین است. حالا هم من و مظفر با هم شاخ به شاخ شده بودیم و باید می‌رفتیم ماموریت. وسط اتوبان هم که نمی‌شد زد کنار.  پس تمام نفس‌ام را جمع کردم و مثل شمع کیک تولد فوت‌اش کردم و پرت شد کف ماشین. جنبِ همان شفتالوی پکیده. همان میوه‌ی ممنوعه‌ای که کارش را به این‌جا کشانده بود.دو ساعت راندم و رسیدم به پروژه و ماشین را نگه داشتم. هر چه گشتم مظفر را ندیدم که پرتش‌اش کنم بیرون. ندیدن‌اش از دیدن‌اش هم ترسناک‌تر بود. ولش کردم و پیاده شدم. دو ساعت بعد برگشتم توی ماشین و دیدم مظفر نشسته پشت فرمان. با اقتدار فوت‌اش کردم و پرت شد از ماشین بیرون. خیلی پیروزمندانه نگاهش کردم. کاملا سردرگم و گیج اطراف‌اش را نگاه می‌کرد. دویست کیلومتر از خانه‌اش دور بود. مسافتی که اگر تمام عمرش هم راه برود، نمی‌تواند طی‌اش کند. فقط شاخک‌هایش را تکان می‌داد. من تا حالا هیچ مظفرِ سردرگمی را ندیده بودم. دلم برایش سوخت. حس کردم هیولایی هستم که یک جانِ شیرین را تلخ کرده است. لیوانم را برداشتم و هلش دادم و انداختم‌اش توی آن و شب برگرداندم‌اش خانه و رهایش کردم. حس شیرین نجات دادن مظفر. حتی شفتالو را هم گذاشتم بیرون که با خیال راحت تا آخر عمر امرار معاش کند. ش شاملو و همه شاعران نسل من...ادامه مطلب
ما را در سایت شاملو و همه شاعران نسل من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sourin بازدید : 114 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 12:35