به یاد ماندلا وهمه آنان که بی بازگشت رفتندونسلشان روبه پایان است .

ساخت وبلاگ
پیش از آن هيچگاه در انفرادي نبودم و هر روز به نظرم يك سال طول مي كشيد. سلول من هيچ نوري نداشت و من ساعت مچي نداشتم. گاهي فكر مي كردم حالا نيمه شب است، در حالي كه تازه سرِ شب بود. هيچ مطلبي براي خواندن نداشتم و كاغذي در دسترسم نبود كه روي آن چيزي بنويسم و كسي هم در كنارم نبود تا با او حرف بزنم. در اين شرايط ذهن به خودي خود از كار مي افتد و شخص نوميدانه خواهان چيزي در خارج از خود مي باشد تا توجهش را روي آن متمركز كند. من مرداني را مي شناخته ام كه حاضر بودند ده ضربه شلاق بخورند ولي به سلول انفرادي فرستاده نشوند. بعد از آنكه مدتي انفرادي بودم، حتي از وجود حشرات در سلولم لذت مي بردم و كم كم متوجه شدم كه در حال حرف زدن با يك سوسك هستم.
راه دشوار آزادي/ خاطرات نلسون ماندلا

یادم رفت بگویم توانفرادی نیستم ولی احساس بودن در زندان انفرادی را دارم .دور از همیشه !

برای همین با چندتا گلدان کنار میز کارم حرف می زنم بیچاره ها پژمرده نشوند خوب است والا.

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم آذر ۱۳۹۵ساعت 14:20 توسط سورین دانا |
شاملو و همه شاعران نسل من...
ما را در سایت شاملو و همه شاعران نسل من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sourin بازدید : 152 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1396 ساعت: 17:06