خانه دوست

ساخت وبلاگ

 نرسیده به درخت ، کوچه باغی است ، که از خواب خدا سبز تر است و درآن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است ...

تازه تهران اومده بودیم ، برادرم کودکی  سه سالهبود. باانرژی و کنجکاو ،خانم همسایه ای داشتیم دوسه خانه آنورتر... بچه هرکاری می کرد می گفت آخه از شهرستان تازه اومدن !

کسی حرفی نمی زد کسی درنمی آمد که بگوید بنده خدا شهرستانی که ما از آن آمده ایم آبادتر وشهرتر از تهران شماست که تازه اون هم نبود که خودش دختر کشاورزی فقیربود که درپانزده سالگی خان زاده چهل ساله ای به زنی گرفته بودش واز دهات اردبیل به تهران آورده بودش .شوهرش مرد محترم و فهیمی بود از خانواده ای اصیل ونجیب آذربایجان که نگران تهرانی شدنش نبود .  چندوقتی نگذشته بود که چهارمین بچه شان با آب جوش دستش بد سوخت و مادرم سفارش داد از جنوب برایش پماد سوختگی آوردند و بچه دستش خوب  شد و مادرش درآمد که چه پمادخوبی و خدا خیرتان بدهد و از این حرف ها که مادرم گفت بله دیگر پمادازشهرستان آمده بنده خدا سواد خواندن  ونوشتن فارسیش بزوربود تا چه رسد به انگلیسی که روی جلدپماد را بخواند که سویسی است از بهترین های زمان خودش .

بهرحال تهرانی شدن ما از اینجا شروع شد وتا چهل وچندسال بعدتر یعنی تا امروز ادامه یافت فقط من هنوز به همان اندازه روز اول شهرستانی ام و بس !

 

شاملو و همه شاعران نسل من...
ما را در سایت شاملو و همه شاعران نسل من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sourin بازدید : 106 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 14:17